سین پنجم - سیزده بازخوانی

                                                                                                          چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

بازخوانی یا اصطلاحاً کاورکردن یک آهنگ، سنّتی دیرینه نه تنها بین افراد غیرحرفه‌ای بل خوانندگان شهیر و کاربلد است. بدون ورود در بحث کلّی‌تر ارزشگذاری بین اصل و بدل خیلی خلاصه به آهنگهایی می‌پردازم که از دید بسیاری از اصل آن بهترند. نظر من این است که لااقل در مواردی که معروف‌ شده‌اند، ارزش اصل از هر لحاظ بالاتر است حتّی اگر بازخوانی آن شهرت بیشتری به دست آورده باشد. البتّه هر قاعده‌ای استثنا هم دارد که خواهم گفت.


 The Pover of Love

در کنار آهنگ فیلم تایتانیک این آهنگ معروفترین کار سلین دیون است. من هم ابتدا بازخوانی او را شنیدم سپس اصل آن را دیدم که از هر لحاظ اصل از بدل بالاتر است. جنیفر راش صدایی پر و وسیع دارد که در مقایسه با آن، صدای خانم دیون خیلی زیر و دخترانه به نظر می‌رسد. جنیفر راش فقط به‌خاطر اقامت در آلمان و نداشتن شهرت کافی در روزگاری که اینترنت و شبکه‌های اجتماعی هم در کار نبود نتوانست به جایگاهی که استحقاقش را داشت برسد و آهنگ مشترک با التون جان و سفرهای متعدّد و تورهای فراوان هم کمکی نکرد. خودتان این میکس را بشنوید و قضاوت کنید. (من مشکلی با خانم دیون ندارم ولی آهنگ آداجیو از سیسیل را بشنید. این خانم در آهنگ فیلم تایتانیک فقط به عنوان وکال سلین دیون را همراهی می‌کرد. واقعاً او برای خواندن اصل آهنگ مناسب‌تر نبود؟)


Hallelujah

یکی از مواردی که اجماع نسبی برای بهتر بودن بازخوانی هست بازخوانی جف باکلی از هاله‌لویاست که این‌جانب هرچه دقّت کردم از راز آن سر در نیاوردم. اکثر کاورهای این آهنگ کیفیّت بهتری دارند و نمی‌دانم کدام وجه از وجوه هنری ناشناخته‌ی حضرت باکلی چشم خلایق را گرفته است. گذشته از اصل آهنگ و ترانه، آن صدای بم لئونارد کوون کجا و این صدای پسرانه کجا؟ قاعدتاً این مورد از آهنگهایی است که باید یک مرد بازبخواند ولی این اجرا از داوینا میشل را ببینید و با بازخوانی باکلی مقایسه کنید.  


Jolene

وقتی دالی پارتن گفته که کاور جک وایت را دوست دارد، ما کی باشیم که اعتراض کنیم؟ اوّل که این را شنیدم گفتم شاید طرف دگرباشی چیزی است ولی دیدم که خیر. آهنگی را که یک زن باید بخواند چرا باید یک مرد بخواند آن هم بدون دست‌بردن در آهنگش؟ دالی پارتن آهنگهای بسیاری دارد که خوانندگان حرفه‌ای آن را دوباره خوانده‌اند و خوب هم خوانده‌اند ولی این یکی حتماً جزو آنان نیست.

 

 I Will Always Love You

معروفترین بازخوانی موفّق از کارهای دالی پارتن متعلّق به ویتنی هیوستون است. قدرت حنجره و وسعت دامنه‌ی نتهایی که خانم هیوستون اجرا می‌کند تا حدودی بدل بودن آن را پوشش می‌دهد. شأن نزول سرودن اصل ترانه را شاید شنیده باشید که دالی پس از ترک کسی که به او علاقه داشت این ترانه را می‌سراید و تمی غمگین و نوستالزیک دارد امّا هیوستون از آن  اجرایی حماسی به دست می دهد که اثری از دریغ و افسوس در آن نیست.

 

Hotel California

خوب تعصّب را کنار بگذاریم و به کاوری بپردازیم که از اصل جلو می‌زند. اجرای افسانه‌ای گروه ایگلز از این آهنگ بی‌تردید اصل آهنگ از جیپسی کینگ را پشت سر می‌گذارد. این مورد به عنوان یک مورد آموزشی از چگونگی بازخوانی یک آهنگ باید مورد بررسی قرار بگیرد. در یک کلام بازخوانی باید چیزی یا چیزهایی بیش از آهنگ اصلی داشته باشد تا اثری بدیع به شمار آید. آنها فقط اصل ملودی را وام گرفتند، ریتم و سازبندی آن را عوض کردند، گیتاریستهای حرفه‌ای ایگلز تک‌نوازی‌های درخشانی در طول اجرای طولانی این آهنگ دارند، ترانه با تمی غریب و متنی زیباتر جایگزین شده و صدای دان هنلی به خوبی روی آن نشسته است.

 

Todo Cambia

یکی از بازخوانی‌های موفّق، کاور خواننده‌ی افسانه‌ای آرژانتینی مرسدس سوساست که با استفاده از آن در فیلم «ما یک پاپ داریم» معروفتر هم شد. صدا و قدرت اجرای خانم سوسا ترانه‌ی پرمعنای این آهنگ را جلا و درخشش بیشتری می‌دهد. در عین حال کار برادران نومهاوسر با موزیک ویدئوی خوبی که برایش ساختند همچنان شنیدنی و دیدنی است.

 

Nothing Compares 2 U

بالاتر از معیارهایی گفتم که می‌تواند یک کاور را موفّق‌تر کند ولی آیا بدون آنها هم می‌شود؟ مرحومه مغفوره شینید اْکانر نشان داد که بله می‌شود. آهنگ و ترانه‌ی پرینس کار موفّقی بود ولی شیوه‌ی اجرای اکانر آن را تبدیل به اثری ابدی کرد.

  

I Do Not Want What I Havn't Got

از آنجا که اگر یکی بزنی،‌ یکی می‌خوری بدی لاوت هم آهنگ بالا را از شینید اکانر قاپیده و به خوبی هم از پسش برآمده است. صرفاً جهت اطّلاع. 

 

Señorita

از آثار «فاخر» موسیقی پاپ و خوانندگان حرفه‌ای دور بشویم و به مستضعفان ساکن یوتیوب بپردازیم. اگر از آن «اولالا»ی داخل آهنگ بخواهیم حسن استفاده کنیم قاعدتاً باید بازخوانی فرانسوی چیز به‌دردبخوری دربیاید دیگر. خوانندگان زیادی به زبان فرانسه این آهنگ را خوانده‌اند که این اجرا به نظرم ترجمه‌ی بهتری دارد و سینیوریتا را هم تبدیل به مادموازل کرده است. دیگر کاورهای کلویی نیز همگی با ترجمه‌ی متن به زبان فرانسه‌اند.

 

Shape of You

این آهنگ پرطرفدار هم بازخوانی‌های متعدّدی داشته که صرفاً برای نمونه به این ترکیب خواننده‌ی اصلی با J.Fla گوش فرا دهید. این دختر کره‌ای ملکه‌ی کاورپراکنان ساکن یوتیوب است که دنبال‌کنندگانش از بسیاری از خوانندگان حرفه‌ای بیشتر است و می‌بینید که او را کنار خواننده‌ی اصلی هم گذاشته‌اند. به نظرم بهترین کارش Chandelier باشد که خیلی‌ها جرئت خواندنش را ندارند.  

 

Sway

این آهنگ را بیشتر با اجرای دین مارتین می‌شناسند که کاور آهنگ اسپانیایی Quien Sera با صدای پدرو اینفانته است. آهنگ بسیار پرطرفداری که به زبانهای گوناگون دوباره خوانده شده و بهترین بازخوانی آن از دید من کار رزماری کلونی است. کاش برادرزاده‌اش نصف استعداد او را در بازیگری داشت.

 

Train Wreck

جیمز آرتور از خوانندگانی است که اصلاً به جایگاهی که استحقاق داشته نرسیده است. آهنگ Train Wreck او خیلی راحت می‌توانست به صدر جدول بیلبورد برسد و از به‌اصطلاح هیتهای امثال لویس کاپالدی چیزی کم ندارد. دقیقاً به‌خاطر شهرت کمتر این آهنگ بازخوانی کمتر و با کیفیّت پایین‌تری هم داشته است. بهترین بازخوانی آن کار بریتنی مگز استرالیایی است.


گل سنگم

هرگونه اشاره به این آهنگ و بازخوانان آن با توجّه به طرفداران سینه‌چاک خواننده حکم انتحار را دارد چون همه‌ی کاورهای آن به نزدیکی اجرای اصلی هم نرسیده است. در عین حال به این بازخوانی دو برادر یهودی بخارایی گوش بسپارید. اگر به خال هندویش سمرقند و بخارا را نبخشیده بودیم حالا می‌نوشتم به این دو یهودی هموطن گوش فرا دهید. باز بگویید حضرت حافظ!

 

پارسال: ترانه‌های ردشده

سین چهارم - سروصدای پس‌زمینه

                                                                                                         دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳

جایزه‌ی صدای فیلم «The Zone of Interest» یا «منطقه‌ی تحت‌نظر» یکی از دو شگفتی مراسم اسکار امسال بود. جایزه‌ی اوّل که به اما استون برای ایفای کمابیش اغراق‌آمیزش داده شد می‌توانست خیلی راحت نصیب زاندرا هوله در فیلم «کالبدشکافی یک سقوط» شود امّا بازی او در فیلم «منطقه‌ی تحت‌نظر» نه تنها از آن فیلم چیزی کم ندارد که بالاتر هم هست. تفاوت جزئیّات ایفای دو نقش مانند راه‌رفتن و حالت صورت و زبان بدن می‌تواند بهترین راهنمای مطالعه برای علاقمندان بازیگری از یک بازیگر برجسته‌ی بین‌المللی باشد. نوعی عوامانگی در رفتار و گفتار زن هست که مرا به یاد شخصیّت کیت وینسلت در فیلم «The Reader» انداخت؛ دو نمونه از پیش‌پاافتادگی شر.

  

تفاوت دو فیلم «اپنهایمر»‌ و این فیلم در نوع برخورد با موضوع صدا بود. آنانکه فکر می‌کردند فیلم نولان جایزه را می‌برد نظر به تفاوت فاحش تکنیکی باند صدای این فیلم داشتند ولی ویژگی فیلم گلیزر در محتوای صدا بود نه شکل آن. یعنی صدا نه به عنوان جزء مکمّل فیلم بلکه به مثابه یکی از شخصیّتهای آن ایفای نقش می‌کرد و این از ابتدای فیلم و سیاه‌شدن پرده اعلام می‌شد و ادامه می‌یافت. اگر عادی‌شدن شر در بازی شخصیّتها نمود می‌یافت، نادیده‌گرفتن آنچه ورای دیوار می‌گذرد برای آنها به ناپدیدشدن شر می‌انجامید. نکته‌ی موحش فیلم این است که همین اتّفاق برای بینندگان نیز می‌افتد یعنی بیننده‌ای که در ابتدای فیلم متوجّْه سروصدای آن ور دیوار می‌شود به شکلی ناخودآگاه برای دنبال‌کردن داستان فیلم و تمرکز روی آنچه می‌گذرد از نیمه‌های فیلم به بعد دیگر آن سروصدا را از ذهنش حذف می‌کند و نمی‌شنود!

 

این موضوع به نظر آشنا نمی‌‌آید؟ اوکراین را در نظر بگیرید؛ پس از هیجان ابتدایی حمله‌ی روسیه حالا برای اکثریّت مردم خبرهای آن خطّه تبدیل به امری کمابیش عادی شده و دنبال‌کنندگان وقت محدودی را به آن  اختصاص می‌دهند. شاید اگر وضع فجیع رفح نبود، ‌مسأله‌ی فلسطین نیز به همین سرنوشت دچار می‌شد. قدرت انطباق‌پذیری بشر در برابر رویدادها حیرت‌آور است. 

 

بردن جایزه‌ی بهترین فیلم بین‌الملل گرچه به‌خودی‌خود شگفتی نبود ولی با توجّه به موضع‌گیری جاناتان گلیزر و تهیه‌کننده‌ی فیلمش به عنوان دو یهودی علیه اشغال فلسطین و جنایات اسرائیل در جوایز بفتا بالقوّه می‌توانست به رویدادی یکّه در مراسم اسکار تبدیل شود که همین‌طور هم شد. سخن‌گفتن از مظلومیّت فلسطین و موضع‌گیری در برابر اسرائیل در این سطح قبلاً فقط در اروپا قابل تصوّر بود و در امریکا رسانه‌های رسمی چنین اجازه‌ای نمی‌دادند. حالا هم خیلی وضع فرق نکرده ولی رسانه‌های کوچک و شبکه‌های اجتماعی کار را در امریکا هم دگرگون کرده است. مهمانان اسکار به زحمت و از میان تجمّع معترضان حمله به غزّه خود را به سالن مراسم رساندند و سخنان گلیزر که گفت هولوکاست نباید دستاویز سوءاستفاده از آن برای اشغال شود به نقطه‌عطف مراسم امسال تبدیل شد. تشویق حاضران این شگفتی را کامل کرد و نشان داد که خیلی چیزها عوض شده و بیشتر از این هم خواهد شد و می‌دانید که افکار عمومی یعنی همه‌چیز. 

  

سالها پیش که اکبر گنجی در هیئت یک قهرمان از ایران رفت و پایش به امریکا رسید شان پن به او گفت که خودش را برای حرف‌زدن درباره‌ی اسرائیل خسته نکند چون اینجا کسی به او گوش نمی‌دهد. حالا نشان‌های قرمز روی لباس ستاره‌های هالیوود برای محکومیّت حمله به غزّه ـ آن هم در حالی که حماس یک قتل عام اساسی را پیش از آن انجام داده بود- نوید آینده‌ای متفاوت را برای حل بزرگترین معضل سیاسی جهان به ما می‌دهد. نتانیاهو درست گفت که چهره‌ی خاورمیانه عوض خواهد شد ولی نه لزوماً به آن معنایی که او اراده کرده بود.

سین سوم - سرترین‌های ۱۴۰۲

                                                                                                                جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳

سرترین چهره: نرگس محمّدی

سرترین جوان: آرمیتا گراوند

سرترین شیخ: محمّدتقی اکبرنژاد

سرترین نقل قول: تاج از ناصر حجازی: من از عقیده‌ام نمی‌زنم تا به نانم اضافه کنم.

سرترین جمله‌ی معرَف نظام: خانه‌ی شما محلّ کار ماست. (مأمور بازداشت به عالیه مطلب‌زاده)

سرترین آرزو: ماه‌منیر مولایی‌راد: کاش گمنام‌ترین آدم دنیا بودم.

سرترین توهّم سال: خامنه‌ای: حرف خدا بر زبانم جاری شد.

سرترین حکم مجازات: بازگرداندن آبروی جمهوری اسلامی (حسین رونقی)

سرترین جمع‌بندی سال: ما آزمودیم بخت خویش،‌ سعید حجاریان

سرترین میخ بر تابوت: مخالفت خامنه‌ای با رفراندم

سرترین خطوط قرمز: خطوط قرمز خامنه‌ای به نقل از مهدی نصیری

سرترین زیرخاکی تاریخ: سوءقصد به آیت‌الله خمینی و پرونده‌سازی کا.گ.ب برای قطب‌زاده و دیگران

سرترین افتخار نظام: انجام دوسوم اعدامهای جهان در سال ۲۰۲۲

سرترین دستاورد نظام: بسته‌بودن در دوسوم مساجد ایران

سرترین افشاگری: عقد اجباری یا تجاوز به دختران اعدامی دهه شصت (یک و دو)

سرترین منتقدان: شهاب‌الدین حائری شیرازی، سیدحسین مرتضوی، مهدی نصیری

سرترین لطیفه: میرسلیم: این تعبیر که خودروهای داخلی «آشغال»‌ هستند، بی‌احترامی محرز به ساحت رهبر معظّم انقلاب است.

سرترین بیانیّه‌ها: دو بیانیّه‌ی چین و روسیه در هماهنگی با کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس درباره‌ی جزایر ایرانی

سرترین آمار: تعداد کودکان کار به ۱۵ درصد  جمعیّت کودکان رسیده است.

و بیش از پنجاه درصد پذیرفتگان تخصّص‌های مختلف پزشکی در دانشگاه دارای سهمیّه‌اند.

سرترین فایلهای صوتی و تصویری: آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله شمس خراسانی،‌ صادقی تهرانی، سروش محلّاتی

سرترین جمله: تار موی زنان طناب دار دیکتاتوری است (زهرا رهنورد)

سرترین کتاب: زن، زندگی، آزادی (مرجان ساتراپی)

سرترین توصیف: جمهوری اسلامی معادل حاکمیّت مطلق صنف روحانیّت شده است. (روغنی زنجانی)

 

پارسال: سرترین‌های ۱۴۰۲

سین دوم - سفرکردگان

                                                                                                             پنجشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳

میرشمس‌الدین ادیب سلطانی، پروانه معصومی، کریم مجتهدی،‌ شهلا لاهیجی، اکبر گلپایگانی، آرمیتا گراوند، پرویز اذکایی، محمد اسماعیلی، لیلی افشار، عماد افروغ، آتیلا پسیانی، باقر پرهام، کیومرث پوراحمد، شاپور جورکش، فخری خوروش، حسین زمان،‌ پروین نوری‌وند،‌ اسماعیل سلطانیان، کورش صفوی، ر.اعتمادی، احمد سمیعی گیلانی، جمشید عندلیبی، عدنان غریفی،‌ داوود هرمیداس باوند، داریوش مهرجویی،‌ وحیده محمّدی‌فر، فیروز نادری، ابراهیم گلستان، پویا مولایی راد، امیربانو کریمی، فردوس کاویانی، فخری نیکزاد،‌ بیتا فرّهی، توران مهرزاد، صمد موحّد، محمّد محمّدعلی، نعمت احمدی، فریماه فرجامی، احمدرضا احمدی و...

سین یکم - سال‌مبارکی با سعدی

                                                                                                            چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳



       یا مقلّب القلوب و الابصار، یا مدبّر الّلیل و النّهار،‌ یا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال

   

                        برآمد باد صبح و بوی نوروز                      به کام دوستان و بخت پیروز

                        مبارک بادت این سال و همه سال          همایون بادت این روز و همه روز

                       چو آتش در درخت افکند گلنار                        دگر منقل منه آتش میفروز

                       چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست       حسد گو دشمنان را دیده بردوز

                        بهاری خرّمست ای گل کجایی                     که بینی بلبلان را ناله و سوز

                        جهان بی ما بسی بوده‌ست و باشد                   برادر جز نکونامی میندوز

                        نکویی کن که دولت بینی از بخت                     مبر فرمان بدگوی بدآموز

                        منه دل بر سرای عمر سعدی                  که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

                        دریغا عیش اگر مرگش نبودی                      دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

 

سالی پر از نیک‌گویی،‌ نیک‌بینی، نیک‌شنوی،‌ نیک‌پنداری و نیک‌کرداری برای دوستان آرزو می‌کنم. باشد که دور دوروزه‌ی بدگویان بدآموز به پایان خود نزدیک‌تر شود و این سامان نیز رنگ شادی بی‌هزینه، دانش بی‌تعصّب و زندگی بی‌تکلّف را به خود ببیند.

جاماندگان

  تا اسکار ۲۰۲۴ -۴                                                                                     یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲

خود فیلم «جاماندگان» یا فیلمهای جامانده‌ی فهرست اسکار یا فیلمهایی که از راهیابی به این فهرست جا ماندند؟ خیلی خلاصه نیم‌نگاهی به هر سه بیندازم. فیلم «جاماندگان» از سری فیلمهای معلّم و شاگردی است که معمولاً معلّم شخصی متفاوت از روند جاری و رسمی آموزش است و برخلاف اوّلین برخورد با شاگرد یا شاگردان در دل آنها جا پیدا می‌کند ولی در آخر انضباط مدرسه او را نمی‌پذیرد و عذرش را می‌خواهد. معروفترین فیلم از این دسته «انجمن شاعران مرده» بود و امسال هم «جاماندگان» نماینده‌ی این دست فیلمهاست که فیلمی دلنشین و خوب معمولی است با نقشی که گویا برای پل جیاماتی نوشته شده است. بعید می‌دانم جایزه‌ای ببرد.

  

یک دست از فیلمها هستند که به شوخی می‌توان آنها را ژانر گفتگوی تمدّنها نامید که به تفاوت دو نوع فرهنگ خاص -معمولاً به بهانه‌ی برخورد عاطفی دو نفر- می‌پردازد. نوع بومی آن «رقصنده با گرگها» بود و فیلم «The Big Sick» که شرح آشنایی کمیل نانجیانی و همسرش بود نیز با همین مضمون چندسال پیش درخشید. امسال «زندگی‌های گذشته» در همین دسته قرار می‌گیرد که به لطف ستاره‌ی مونّث کره‌ای‌اش که در سریالهای امریکایی اخیراً نقش‌آفرینی کرده، دیده شد. فیلم «Persian Versian» را هم می‌توان «نسخه‌ی ایرانی» یکی از این نوع فیلمها دانست.


مانند کتاب،‌ موسیقی و هر پدیده‌ی فرهنگی دیگری، آنچه در سپهر فرهنگی به شهرت می‌رسد الزاماً جزو بهترین‌ها نیست. خیلی راحت می‌توان به فیلمهایی اشاره کرد که می‌توانستند جزو فهرست -معمولاً تکراری- جشنواره‌ها و مراسم سینمایی باشند ولی نیستند و به‌عکس. فیلم «بلوط پیر» کن لوچ کهنه‌کار را هم می‌توان جزو گفتگوی تمدّنها قرار داد که به مشکلات خانواده‌های سوری مهاجر به بریتانیا می‌پردازد و بسیار به‌روزتر از «زندگی‌های گذشته» است. بزرگترین حسرت امسال بی‌توجّی به فیلم دلنشین «Are You There God» بود که به کنجکاوی‌های دختران نوجوان دهه‌هفتادی درباره‌ی بلوغ و جنس مخالف می‌پردازد. یکی از فیلمهای کارگردانان زن مستعد با نگاهی عفیف و متعدل. نویسنده‌ی کتاب با فروتنی بجایی گفته بود که فیلم از کتاب من بهتر است. در کنار بازی فوق‌العاده‌ی بازیگر نوجوان این فیلم، امسال سالی پربار برای بنی سفدی بود که در «اپنهایمر» و سریال «نفرین» هم نقشهایی کاملاً متفاوت را با مهارتی کم‌یاب بازی کرد. می‌بینید؟ فهرست اسکار می‌توانست کاملاً متفاوت باشد.

  

در عوض فیلم پرزرق‌وبرق ولی معمولی «Poor Things» از یورگوس لانتیموس تا دلتان بخواهد قدر دیده ولی بعید است در صدر بنشیند. لانتیموس عمدتاً با فیلمنامه‌های عجیبش شناخته می‌شود و مشابه ایده‌ی امسال را به شکلی رادیکال‌تر در «Lobster» هم داشت. او هم جزو فیلمسازانی است که بدون هنرپیشه و بودجه‌ی زیاد فیلمهای بهتری ساخته است. فیلم «Alps» او که داستان یک گروه بازیگر است که نزد خانواده‌های داغدیده می‌روند تا با بازی نقش فرد تازه درگذشته جای آنها را برایشان پر کنند،‌ هنوز به‌نظرم بهترین فیلمش است. این فیلم جا دارد که به زبان انگلیسی بازنویسی و بازسازی شود.


اگر اسکار امسال اتفاق غیرمترقبه‌ای داشت (که لابد می‌دانید منظورم چیست) یادداشت اختتامیه‌ای بر آن می‌نویسم و گرنه تا همین‌جا برای مرور مراسم امسال به‌گمانم کافی باشد.

 

پیشین: زنان در مرز بین عدالت و روایت

اعترافی علیه «اعترافات»

                                                                                                           چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲


پس از انتقادات محمّدتقی اکبرنژاد  از دو رهبر ساختار سیاسی و کلیّت روند حکومتداری در ایران، طرفداران حکومت به مناظره با وی پرداختند؛ واکنشی مدنی و قابل تحسین. جای امید و خوشحالی بود که گفتگو جای بگیروببند را بگیرد امّا انگار مناظره‌ها آنگونه که پنداشته می‌شد پیش نرفت و نظام به همان روش نخ‌نماشده‌ی بازداشت،‌ انفرادی و پرونده‌سازی متوسّل شد بی‌آنکه بداند این حرکت از روی استیصال چطور پایگاهش را بیش از پیش نزد افکار عمومی -و دراین مورد خاص بخشی از طلّاب و نیروهای مذهبی- تضعیف می‌کند.

 

اکبرنژاد گفته که برای اعترافات اجباری تحت فشار است؛ به فرض که بیاید و مانند خیلی‌های دیگر بگوید که چهارده‌روز انفرادی معجزه کرده و از تمام حرفهایش که حاصل تفکّر چندین‌ساله است دست شسته؛ چه کسی باور می‌کند؟ اگر بحث محاسبه‌ی هزینه و فایده هم باشد، ادامه‌ی همان روند مناظره و تضارب افکار به نفع نظام بود یا بی‌‌آبرویی مستمر افشای روند ظالمانه‌ی اندرونی نظام یعنی زندانهای ایران؟

 

برای شناخت یک نظام سیاسی یکی از ساده‌ترین راهها نگاه به ترکیب مخالفان سیاسی زندانی است. امروز در ایران از زنان آزادیخواه تا روحانیان معترض،‌ از منتقدان سکولار تا معتقدان به ادیان دیگر و از پیر تا جوان طیف گسترده‌ای را تشکیل می‌دهند که هر کدام -گذشته از نقد به اصل نظام- با بخشی از ساختار سیاسی مشکل دارند یا به‌عکس. غربال ریزبافت نظام حالا حتّی فرد معمّمی که درباره‌ی مرز باریک بین اصلاح و همصدایی با «دشمن» نیز سخن گفته را به بند می‌کشد یعنی حتّی اثبات برادری و خیرخواهی هم کافی نیست و نظام یا تبعیّت محض می‌خواهد یا لااقل سکوت و خنثی‌بودن که آن هم گاهی تحت عنوان «سکوت خواص» هدف هجوم رسانه‌های ولایی قرار می‌گیرد.

 

اکبرنژاد پیرامون بسیاری از مسائل حرف زده ولی آن‌چنان که باید و شاید به بدترین بخش نظام ولایی یعنی قوّه‌ی قضائیّه نپرداخته است. سخنان او از زندان، خود اعترافی بزرگ علیه اعترافات اجباری و دیگر بخشهای بیداد نهادینه‌ی پشت‌پرده‌ی نظام بود. طبعاً وی در خلوت خود خواهد اندیشید که وقتی با وی چنین کنند با دیگران چه خواهند کرد و این خود دستمایه‌ی نقدی ریشه‌ای‌تر بر ساختاری خواهد بود که فقط نامی از اسلام را یدک می‌کشد.

زنان در مرز بین عدالت و روایت

 تا اسکار ۲۰۲۴ -۳                                                                                     یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲

گذشته از نقش‌آفرینان زن،‌ برای دمیدن روح نیمه‌ی دیگر جامعه‌ی انسانی به هنر سینما نیاز به حضور فعّال زنان در دو عرصه‌ی تألیف هنری و پشتیبانی مالی است که مورد اوّل روزبه‌روز پررنگ‌تر می‌شود. زمانی بود که برای برشمردن تعداد کارگردانان زن مطرح سینمای انگلیسی‌زبان انگشتان دو دست کافی بود که تازه آنان هم پرکار نبودند. حالا دیگر نیازی نیست که همچون زمان حضور کاترین بیگلو یا جین کمپیون این حضور سوسوزدنی در آسمان مردانه به نظر بیاید و چه در جشنواره‌ها، چه صنعت سینما و حتّی آثاری که چندان نامی از آنها به میان نمی‌‌آید، نویسندگان و کارگردانان زن روزبه‌روز بیشتر می‌شوند.

  

امسال «فمینیسم» بیشتر همراه با بحث از فیلم «باربی» پیش رفت که به همان اندازه بی‌معنا بود. سازندگان آن تلاش کردند که شکاف قدیمی مرد-زن را برای فروش بیشتر فعّال کنند که موفّق هم شدند. فکر پشت فیلم بیشتر مناسب مقطع سنّی نوجوان بود و نه بزرگسال. عروسک باربی در حالی دختری ساده‌لوح و همیشه شاد تصویر می‌شود که عروسکهای باربی شاغل نیز وجود داشتند و می‌شد از آنان برای بالاتر بردن سطح فیلم استفاده کرد. هر بحث جدّی درباره‌ی فیلمی که خودش اجازه نمی‌دهد جدّی گرفته شود کم‌حاصل است. اسکار در چندسال اخیر بسیار هنجارشکن بوده است واین‌بار هم با عدم انتخاب گرویگ و رابی و انتخاب طعنه‌آمیز رایان گاسلینگ گل کاشته است. آیا این شنا خلاف جهت جریان آب در جوایز اصلی هم لحاظ می‌شود؟ اگر جوایز -آن طور که همه پیش‌بینی می‌کنند- به اپنهایمر برسد،‌ شگفتی امسال را بیشتر در نامزدها باید دید و اگر اینطور نباشد به گمانم به آخرالزمان نزدیک شده‌ایم.

    

زنان مولّف یک نماینده‌ی گردن‌کلفت در اسکار امسال دارند به نام «آناتومی یک سقوط» که به گفته‌ی خود تلاش می‌کند که «مرزهای بین عدالت و ادبیات/روایت» را مخدوش کند و موفّق هم می‌شود. ژوستین تریه چند فیلم دیگر هم ساخته ولی این‌بار با تکرار برخی مولّفه‌های فیلم «ویکتوریا»ی خودش این‌بار با بهره‌گیری از زبان انگلیسی برای تصاحب اسکار دورخیز می‌کند. فیلم به وضوح وامدار سینمای اصغر فرهادی است و وقوع واقعه، سپس کندن اشک‌آور پوست‌پیازی روایت‌ها از ویژگی‌های وام‌گرفته‌ی اوست؛‌ حتّی وقتی پایان نیمه‌مبهمش سرمی‌رسد و ما شاهد دروغ‌گویی یا روایت‌سازی پسر نوجوان برای حفظ مادرش هستیم.

  

کمی طعنه‌آمیز است که قهرمان فیلم کارگردان زن درباره‌ی یک نویسنده‌ی زن، پسری نوجوان باشد. حتماً تریه به آن اندیشیده و برای پرهیز از بیش از حد جنسیّتی‌شدن فیلم چنین کرده ولی به گمانم اگر پسر نوجوان فیلم، دختر بود فیلم جلوه‌ی دیگری داشت. زاندرا هوله بازیگر برتر زن اسکار امسال است که در «پیشگو» (Sibyl) با تریه سابقه‌ی همکاری داشته و پیشتر در فیلم اسکاری «تونی اردمن» حضور داشت و امسال هم در «منطقه‌ی زیرِنظر» نقشی سراسر متفاوت را ایفا کرده است. آیا اسکار به او می‌رسد یا آرا تقسیم می‌شود و بازیگر بومی فیلم اسکورسیزی که تبلیغات زیادی هم روی او شده برنده می‌شود؟ باید ماند و دید.

  

چون به اسکار نزدیک می‌شویم و این یادداشت اسکاری است نمی‌توانم بیش از این به فیلمهای زنان بپردازم فقط نیمچه اشاره‌ای به یکی از فیلمهای خشمگین زنانه بکنم: «بازی منصفانه» (Fair Play) اثر کلویی دومون با بازی فیبی داینور. زن و شوهری که شاغل‌اند و مرد موقعیّت شغلی بالاتری دارد. زن پیشرفت می‌کند و از مرد جلو می‌زند. مرد در حالی که شغلش را از دست داده، ناراحت و نامتعادل است و چیزی نوشیده در محیط کار سروصدا می‌کند. زن ضمن اعلام جدایی، وی را مجبور می‌کند که بگوید: «من هیچ‌کسم، ‌من هیچی نیستم». عزیزان، متوجّه خشم انباشته‌ی شما هستیم ولی این راهش نیست. 

  

پیشین: اوّلین استاد امریکایی

انتخاب بین بدتر و بدترین

حاشیه بر اخبار -۹۶                                                                                         جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲


خاتمی رأی نداد

تأثیر رهبر بر حرکتهای اجتماعی کتمان‌ناپذیر است و تجربه‌ی گذشته‌ی ایران و حتّی کشورهای پیشرفته از اروپا گرفته تا امریکا این را به خوبی نشان می‌دهد. یکی از مشکلات تغییرخواهان داخل کشور در سی وپنج‌سال گذشته این بود که مهمترین چهره‌ی آنها تکلیفش با خودش مشخّص نیست؛ آن از انتخابات مجلس سال نود، این هم از امسال. آن رأی‌دادن یواشکی هیچ توجیهی نداشت. اگر خاتمی می‌خواست رأی بدهد نیازی به حضور در دماوند نبود و می‌توانست این کار را در تهران و جلو دوربین‌ها انجام دهد و امسال هم اگر قرار به رأی‌ندادن بود چه نیازی به گفتن آن حرفها درباره‌ی قهرنکردن با صندوق؟ متأسّفانه کسی که در یک مسأله‌ی کوچک شخصی نمی‌تواند با خودش کنار بیاید، سالها محور حرکت اصلاحی در ایران بوده است.

 

رأی‌نیاوردن مطهّری، ‌فهرستش و صادق لاریجانی 

وقتی اکثریّت معترض که تا دیروز متمایل به اصلاح‌طلبان بود کنار می‌کشد، نتیجه معلوم است. آنان که بر اساس تکلیف رأی می‌دهند گرایش نمایندگانشان هم مشخًص است. درست نمی‌دانم «نظام» از رأی‌نیاوردن  امثال مطهّری و نوبخت خوشحال‌تر است یا لاریجانی؟ این شکست لاریجانی میخی بود بر تابوت او که از دوران روح‌الله زم و بازی با اخبار راجع به دخترش و قصّه‌سازی برای خود وی آغاز شد. پایانی تلخ برای آدم خام و بی‌تجربه‌ای که پای در مسیر سیاستی گذاشت که هیچ شناختی از بازیهای آن نداشت.

 

پیشتازی نبویان و رسایی در تهران

روند «انتخابات» در ایران -دست‌کم از دید اهل مشارکت- از خوب،‌ متوسّط، بد به معتدل و بد رسید. در بین گزینه‌های نوع رهیافت چالش با حاکمیّت هم گاهی جواز انتخاب بین بد و بدتر شنیده می‌شد. حالا و با این نامهایی که از صندوق در می‌‌آید فکر می‌کنم یک شاخص جدید ثبت شده و آن هم انتخاب بین بدتر و بدترین است. اینجا دیگر ته ماجراست چون بالاتر از سیاهی رنگی نیست. 

 

پیشین: شاهزادگی و شاهزدگی

چرخ عصّاری قدرت

                                                                                                                شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲

ما که سّنمان قد نمی‌دهد ولی پدربزرگهای ما از راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکّرشکن شیرین‌گفتار و عیّاران غیرطرّار نقل می‌کنند که در دهه‌ی طلایی شصت کتابهای مصوّر خوبی برای کودکان و نوجوانان به طبع می‌رسید که در برهوت فقر فکری ناشی از انقلاب فرهنگی غنیمت بود. یکی از آنها را که بالا مشاهده می‌کنید نامه‌ای خیالی است به شاهزاده رضا پلوی که نه، رضا شاه دوّم به قلم سیّداحمد سکّاکی.

  

کتاب داستان مزرعه‌ی حیوانات را به شکلی دیگر بازنویسی می‌کند. رضا پهلوی در یک جهان موازی یا تاریخ مجازی در ایران به سلطنت می‌رسد و قول می‌دهد که من با بقیّه‌ی شاهان فرق دارم و خودکامه نیستم و بنا بر مشورت با مردم و نخبگان دارم و ایرانی متفاوت خواهم ساخت. پس از مدّت کوتاهی اشکالهایی پیش می‌‌آید و به تدریج تحت تأثیر اطرافیان  تصمیمهایی متفاوت با آنچه ابتدا قول داده بود می‌گیرد و اعتراضها به ایران جدید بالا می‌گیرد و به انقلابی دیگر می‌انجامد و روزی نو و روزی از نو.

  

با سخنان مسیح علی‌نژاد درباره‌ی رفتار رضا پهلوی در آن جمع کذایی یاد این کتاب افتادم که چه زود از عدم رغبت به قدرت و جمهوری را بهترین روش حکومت دانستن به اینجا رسیدیم. فراموش نکنیم که ایزدنشان معظّم (رض) نیز از گریستن به حال ملّتی که رهبری چون او داشته باشد به وضع فعلی رسید. زمان به سرعت نور می‌گذرد و آنچه ثابت به نظر می‌رسد چرخ عصّاری اهل قدرت در ایران است و مردمی که دراین میان شیره‌شان کشیده می‌شود.

اوّلین استاد امریکایی

 تا اسکار ۲۰۲۴ -۲                                                                                   چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲

تا حدود ده سال پیش گذشته از برخی استثناها، فقط فیلمی مثل (Fifty Shades of Grey) می‌توانست فروشی بالاتر از حدّ معمول داشته باشد بی‌آنکه جزو فیلمهای ابرقهرمانی باشد. آن را هم بیشتر به خاطر تصاویر اروتیکش ارزیابی می‌کردند. اگر ده پانزده سال پیش فیلمی همچون (Maestro) ساخته می‌شد و ۴۵ میلیون می‌فروخت جای خوشحالی داشت ولی ۴۵۰؟ حتماً شوخی بامزّه‌ای بود.

 

در واقع امسال سال شکست فیلمهای ابرقهرمانی زیادی بود که گرچه در ظاهر فروش بالایی داشتند ولی با حساب هزینه‌ی ساخت و تبلیغات جز ضرر نبودند؛ این واقعیّت را که کنار فروش بالای باربی و اپنهایمر و استاد بگذاریم، به نتایج دیگری می‌رسیم. درباره‌ی آن زیاد نوشته‌اند ولی به نظرم مهمترین دلیلش بالا رفتن کیفیّت سریالهای تلویزیونی است. تماشاگر امروز داستانهای قوی و جذّاب زیادی می‌بیند و دیگر با مقداری جلوه‌های ویژه و چند بازیگر معروف و یک خط داستانی تکراری به سالنها کشیده نمی‌شود. دلایل این نوع فروش زیادند ولی مهمترینش به نظرم همین باشد.

  

فیلم استاد نه درباره‌ی خطّ زندگی لئونارد برنستاین است و نه به طور مشخّص درباره‌ی زندگی زناشویی یا حتّی حرفه‌ای او؛ ملغمه‌ای از تمام اینهاست. اینکه چرا بردلی کوپر برای ایفای نقش انتخاب شد با توجّه به شباهتش به استاد فقید جای تعجّب ندارد ولی اینکه چرا به عنوان کارگردان برگزیده شد را باید از تهیّه‌کنندگان این فیلم پرسید. البتّه با کمال تعجّب کارگردانی کوپر از بازیگری او خیلی بهتر است. فیلم به وضوح سعی می‌کند که مشخّصات فیلمهای به‌اصطلاح هنری را داشته باشد. طولانی‌بودن بسیاری از نماها، شیوه‌ی روایت و وصل شدن سکانسها به هم، کمتر در فیلمهای هالیوودی دیده می‌شود. با احترام به کارگردان فیلم به گمانم اسپیلبرگ و اسکورسیزی نقشی بسیار بیشتر از تهیّه‌کنندگی در این فیلم داشته‌اند.

 

بازیگری کوپر امّا چنگی به دل نمی‌زند. او نقشش را منفعل و شرمسار بازی می‌کند؛ شاید شرمسار از گرایش جنسی و رابطه‌هایش در برابر همسرش. آنچه ما البتّه از برنستاین دیده‌ایم قاطعیّت و قدرت اراده است که -بدون قضاوت زندگی خصوصی او- کوپر لااقل می‌توانست در میان جمع او را اینگونه نمایش دهد. برنستاین صدایی بم و از ته گلو داشت ولی صدای بردلی کوپر همان صدای زیر همیشگی مثل فیلمش با لیدی گاگاست. او می‌توانست دست‌کم روی صدایش کار کند. با تمام اینها برای شخص او این فیلم حتماً دستاورد بزرگی است و تماشای خود فیلم هم برای علاقمندان موسیقی کلاسیک جالب خواهد بود. از رهبری ارکستر و پیانوزدنش هم ایراد گرفته‌اند (مثلاً این دو موزیسین بانمک کره‌ای) ولی او بازیگر است نه موسیقیدان و آن صحنه‌ها را توانسته در بیاورد. با توجّه به اینکه کوپر در نگارش فیلمنامه هم نقش داشته، اشکال در نفس شخصیّت‌پردازی اوست.

 

اینها در صورتی است که خیلی به سازندگان فیلم سخت نگیریم و گرنه با توجّه به اینکه با موسیقی کلاسیک سروکار داریم یعنی -از دید نگارنده- عالی‌ترین شکل ظهور یک رشته‌ از هنر در حیات انسانی، باید با فیلم جور دیگری برخورد کنیم. لئونارد برنستاین نه فقط در امریکا بلکه در سرتاسر جهان به واسطه‌ی نقشش در آوردن موسیقی کلاسیک به میان فرهنگ عامّه بسیار سرشناس و خوشنام است. فیلم سلسله درسهای او که در اینترنت موجود است و ترجمه‌ی آن در ایران (کتاب «تجزیه و تحلیل موسیقی برای جوانان») بسیاری را با موسیقی کلاسیک آشنا کرده است. روایت او از شکل‌گیری موسیقی سمفونیک امریکایی بسیار جذّاب است: روزگاری بود که موسیقی کلاسیک امریکا در انحصار مهاجران اروپایی بود که با خود گرایشهای ملّی خویش را به امریکا می‌آوردند. حتّی سمفونی «دنیای نو» دورژاک -که قرار بود با الهام از موسیقی بومی امریکا نمونه‌ای از موسیقی امریکایی باشد- ردپای موسیقی اسلاو را در خود دارد. تأثیر موسیقی جاز بر شکل‌گیری سمفونی امریکا و سفر دور و دراز موسیقی افریقا و ریتمهای لنگ آن سرزمین توسَط برده‌ها به مزارع پنبه سپس موسیقی جاز و در نهایت موسیقی کلاسیک، استعاره‌ای یکّه و بسیار پرمعنا از شکل‌گیری ِنه تنها موسیقی امریکا بلکه فرهنگ امریکاست. 

 

پیشین: اپنهایمر؛‌ یک مغالطه‌ی اتمی

اقلیّت خوب

                                                                                                                  جمعه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲


خاتمی: اصلاح‌طلب واقعی با انتخابات، با حاکمیّت و به‌خصوص با مردم قهر نخواهد کرد. برعکس دلش می‌خواهد در کنار مردم، با مردم و به نفع مردم عمل کند. این قدرت حاکم است که با اصلاح‌طلبی قهر کرده است.

  

- درباره‌ی همین یک عبارت خاتمی می‌توان حرفها زد، به ویژه درباره‌ی رابطه‌ی اصلاح‌طلبان با «حاکمیّت» و با «انتخابات» ولی اینها را فعلاً کنار می‌گذارم و به رابطه‌ی آنها با مردم می‌پردازم.

 

می‌دانیم که واژه‌ی «مردم» واژه‌ای است که خیلی راحت به کار می‌رود و می‌توان از آن به سادگی سوءاستفاده کرد. باز هم می‌دانیم که در کنار مردم بودن الزاماً به معنی پیروی بی‌چون‌وچرا از آنان نیست چرا که مردم (اینجا: ‌اکثریّت جامعه) می‌توانند خطا کنند و سیاستمدار واقعی تابع اکثریّت خطاکار نمی‌شود زیرا گرچه در میدان عمل رأی اکثریّت ملاک است ولی از لحاظ نظری درست و غلط‌بودن ربطی به بیشتر یا کمتربودن پیروان یک نظر ندارد. 

 

 پرسش اینجاست که اگر اکثریّت «مردم» به این نتیجه برسند که کاری کنند یا نکنند، ‌اصلاح‌طلبان تا کجا حاضرند که با آنان و در کنار آنان باشند؛ مثلاً اگر اکثریّت جامعه -به هر دلیلی- انتخابات را در شرایط فعلی امری بیهوده بلکه مهر تأییدی بر ناراستی‌های حاکمیّت دیدند، بین کنار مردم بودن و انتخابات (یعنی دو خط قرمز خاتمی) کدام را انتخاب خواهند کرد؟ این پرسشها را می‌توان جور دیگری هم پرسید و گفت که در وقایع چند سال گذشته (۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱) آنان چقدر کنار مردم معترض بودند؟ طبعاً منظورم همراهی و هم‌نظربودن با مردم نیست ولی بین دو قطب اعتراض مردم و سرکوب حاکمیّت نمی‌توان فقط گفت که من با هر دو قهر نیستم. 

 

ناگفته نماند که «مردم» نباید فقط عامّه‌ی مردم یا «عوام» در نظر گرفته شوند؛ قشر عظیمی از صاحب‌نظران داخل و خارج که الزاماً برانداز هم نیستند، به بن‌بست رسیدن سیاست در ایران با حاکمان فعلی را گوشزد کرده‌اند و موضع‌گیری شفّافی درباره‌ی وقایع داخلی داشته‌اند و ماجراجویی‌های خارجی ایران از یمن و سوریه و فلسطین تا اوکراین و دیگر مناطق را نقد کرده‌اند که بیانیّه‌نویسان «اقلیّت خوب» از سیاست‌بازان حرفه‌ای گرفته تا چند استاد متوسَط دانشگاه در برابر آنان وزنی ندارند. 

 

برعکس گفته‌ی خاتمی قدرت حاکم با اصلاح‌طلبان قهر نکرده بلکه آنان را طرد کرده است. نخبه‌ها و متوسطّان را حذف و گروه بی‌خاصیّت و ناشناسی را شرف حضور در انتخابات داده تا «اقلیّت خوب» باشند. گرچه اقلیّت خوب در بیانیّه‌ی اصلاح‌طلبان گروه کوچکی است که قرار است از دید معیارهای جهان سیاست و برای مردم «خوب» باشند ولی در عمل آنان تلاش می‌کنند که برای حاکم یک «اقلیّت خوب» باشند. در ضمن با توجّه به اینکه حاکمیّت قدرت را به طور کامل در دست دارد و نه تنها با اصلاح‌طلبان بل به گفته‌ی خاتمی با نفس «اصلاح‌طلبی» قهر کرده است، چگونه باز هم می‌توان دم از اصلاح‌طلبی زد؟ این پرسش استفهامی است نه الزاماً انکاری؛‌ اگر کسی می‌تواند، جواب بدهد.

 

یادآوری و تکرار تاریخ: دستاورد اصلاح‌طلبان از رضایت‌دادن به یک «اقلیّت قوی» در برابر ردًصلاحیّتهای گسترده در سال ۸۶ چقدر بود؟

شاید جواب در تحلیل رسیدن از «اقلیّت قوی» به «اقلیّت خوب» نهفته باشد.

ایماگویه‌های نلسون ماندلا

                                                                                                              سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲

هیچ موضوعی سیاه و سفید نیست.

 

وقتی آب به جوش آمد، احمقانه است که آتش را خاموش کنیم.

  

خشم مانند نوشیدن زهری است که فکر می‌کنی دشمنت را از پا در خواهد آورد.

 

دلاور کسی نیست که نمی‌ترسد بلکه کسی است که بر آن غلبه می‌کند.

 

آزادی رهایی شخص از قیدوبند نیست، احترام و پاسداشت آزادی دیگران است. 

  

برای درک اینکه چقدر و چگونه تغییر کرده‌اید، هیچ چیز مفیدتر از بازگشت به مکانی که بدون تغییر مانده نیست.

   

مرا بر اساس موفقیتهایم داوری نکنید، بر اساس شکست‌هایی که بر آنها فائق شدم قضاوت کنید.

 

من قدیس نیستم مگر اینکه تعریف شما از قدیس این باشد: گنهکاری که به تلاش -برای بهترشدن- ادامه می‌دهد.

 

اگر با کسی با زبانی که می‌فهمد سخن بگویی سخنت به ذهنش وارد می‌شود ولی اگر با زبان خودش با او حرف بزنی سخنت به قلبش خواهد نشست.

 

هیچ ملّتی را نمی‌شناسید مگر اینکه درون زندانهایش بوده باشید. یک ملّت بر اساس رفتار با پایین‌ترین شهروندان فرودستش شناخته می‌شود نه بالانشین و مرفّه.

 

برنده آن رؤیاپردازی است که دست از تلاش برنمی‌دارد.

 

یکی از چیزهایی که هنگام مذاکره دریافتم این بود که تا تغییر نکردم نتوانستم کسی را تغییر دهم.

 

کسی که از تو بدش می‌آید از تو بدتر است، کسی که از تو بهتر باشد اصلاً اهمیّتی به تو نمی‌دهد.

 

اگر می‌خواهی ببینی دوستت به تو وفادار است یا نه، از او بخواه به دوست دیگری دروغ بگوید.


لحظات دشواری بود که امید من به انسانیّت به سختی در معرض امتحان قرار گرفت ولی اجازه ندادم که به مرز ناامیدی برسم چون سرانجامی جز شکست و مرگ در انتظارم نبود.

 

برای موفقیّت مهم نیست از کجا شروع کنی، مهم بلندای هدفی است که نشانه‌گذاری کرده‌ای.

  

قبل از اینکه موفق شویم، همیشه به نظر غیرممکن می‌آید.

 

پیشین: ایماگویه‌های کارل گوستاو یونگ

ترانه و درد مشترک

                                                                                                                 دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲


در ایران که مهد شعر است، هر هنری آگاه یا نیاگاه متأثّر از شعر است چه رسد به موسیقی. شجریان در اواخر زندگیش که با موسیقی پاپ مهربان‌تر شده بود می‌گفت که معیار اصلی در این موسیقی کلام است و کلام خوب می‌تواند موسیقی خوب هم بیافریند. البتّه هر قاعده‌ای استثنا هم دارد. زنده‌یاد مشکاتیان می‌گفت که حتّی هنگام نوشتن یک موسیقی بی‌کلام به مصرعی از حافظ و سعدی یا یک رباعی از خیّام می‌اندیشم. 

  

ترانه‌های مطرح دنیا معمولاً از الگوهای خاصّی پیروی می‌کنند؛‌ مثلاً یک داستان خیالی را بازگو می‌کنند که می‌تواند خاطره یا حتّی خواب باشد. گاهی ارجاع ترانه به یک واقعه‌ی اجتماعی یا سیاسی است. گاهی ترانه نوعی حسب حال شخص خواننده است که در این گونه موارد باید به اندازه‌ی کافی برای شنوندگانش آشنا باشد تا مثلاً وقتی درباره‌ی رابطه‌ی گسسته‌اش با یکی از شرکای زندگیش می‌خواند، آنان درکی از پیش‌زمینه‌ی ماجرا داشته باشند. گاهی این ارجاعها به قدری آشکار است که نیازی به تعریف‌کردن داستانی نیست. ترانه‌ی «برای...» ارجاعهایی به اوضاع اجتماعی ایران فعلی بود و صرف تصوّر آن اشاره‌ها مساوی تصدیق وضع کنونی ما بود یعنی نیازی به آوردن فعل و فاعل اصلاً نبود؛ برای همین در میان انبوه ترانه‌هایی که در بحبوحه‌ی خیزش ژینا ساخته شد، بیش از همه دیده و شنیده شد.

 

ترانه‌ی «آشغال» شروین حاجی‌پور امّا در قیاس با «برای» خیلی لاغر است و به زحمت از حدّ شکوه و شکایت فراتر می‌رود. شروین حتّی اگر می‌خواست از روی دست خود بنویسد (بدون تکرار الگوی «برای») در یک‌سال گذشته انبوهی از رخدادها بودند که می‌توانستند مادّه‌ی خام ترانه‌اش شوند. آن ترانه حدیث نفس نبود و درد مشترک را فریاد می‌کرد ولی این ترانه نمی‌تواند شمول بیابد. جایزه‌ی گرمی حاجی‌پور سرمایه‌ی خوبی برای او و جوانان ناراضی شد. با کمی تأمّل و به‌کارگیری سلیقه‌ی بهتر، او باز هم می‌تواند صدای پسران و دختران ایران باشد.

 

پ.ن: ترانه‌ی «بهت قول می‌دم» همچنان می‌تازد و به‌ویژه در آسیای میانه به یک پدیده بدل شده و دویست میلیون را رد کرده است. خواننده‌های مطرح این خطّه هنوز آن را بازخوانی می‌کنند مثل این خانم. این خواننده‌ی اسرائیلی هم تازگی آن را خوانده است. زبان هنر با زبان اهل سیاست فرق دارد. 

 

پ.ن ۲: راستی آخرش کسی پرسید از موسی: کو تقی؟

 

توجّه: وبلاگ‌خوانان قدیمی در جریان باشند که دوست گرامی محمّد معینی نوشته‌های وبلاگش را کتاب کرده و «درخت‌ها رفته بودند» را در دسترس علاقمندان گذاشته است. از ما که گذشت، هوای نویسندگان کهنه‌کار وبلاگستان را داشته باشید.

اعدام اقتدار

                                                                                                                سه‌شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲

  

اگر قرار باشد وضعیّت جامعه را از لحاظ تنش و التهاب اجتماعی به چهار وضعیّت سفید،‌ زرد،‌ نارنجی و قرمز تقسیم کنیم، درست نمی‌دانم از ابتدای انقلاب ۵۷ تا به حال چند روز سفید داشته‌ایم؟ اگر داشته باشیم. در دیگر وقتها در بهترین وضعیّت زرد و در بیشتر مواقع بین نارنجی و قرمز در رفت‌وآمد بوده است؛ به گونه‌ای که تنش به ویژگی مقوّم نظام بدل شده تا حدّی که اگر نباشد،‌ آن را می‌آفرینند.

 

اقتدار،‌ اعمال قدرت نیست بلکه جلوگیری از هرج‌ومرج با نمایش آن است. اقتدار ایجاد امنیّت در سیستان و بلوچستان است نه حمله به خانواده‌ی مخالفان حکومت و ایجاد تنش بی‌سابقه با یکی از نزدیکترین همسایگان و شریک بازی اتمی نظام. اقتدار حمله با بیست موشک برای کشتن یک نفر (آن هم غیرنظامی) نیست، حمله با فقط یک پهپاد است مثل کاری که دشمن ایران در سوریه با سرداران سپاه می‌کند. اقتدار حمله به داعش خراسان در مقرّ آن است یعنی افغانستان؛ نه اینکه از ترس توحّش طالبان به داعش «خراسان» در سوریه حمله شود. پرهیز از رویارویی با طالبان یعنی جبونی و بزدلی. به کسانی که به خاکشان حمله می‌کنیم دیگر نمی‌توانیم گفت که «حب الحسین یجمعنا». به گمانم جمهوری اسلامی در مرزهایش با همه مشکل دارد جز ترکمنستان که آن هم قاعدتاً باید در دستور کار باشد.

   

صدور حکم اعدام برای مخالفان سیاسی بازی امنیّتی است نه روند قضایی تا مثلاً درباره‌ی وضعیّت دوقطبی محمّد قبادلو یا اعتراف تحت شکنجه‌اش حرف بزنیم. منطق اعدام قبادلو با موشک‌پرانی‌های اخیر تفاوت چندانی ندارد: اقتدار معکوس یا اعمال کور قدرت. اکثریّت جامعه از بهبود امور ناامیدند ولی حتّی آنان هم فرق صدور حکم اعدام با تخفیف حکم به‌خاطر وضعیّت روانی متّهم را متوجّه می‌شوند. چندی پیش حکم قصاص برای یکی از ساچمه‌زنان صادر شد که در برابر انبوه چشمهای کورشده و اندامهای فلج‌شده چیزی نیست ولی به گمانم اوّلاً تا اجرای آن خیلی مانده و ثانیاً شاید مقدّمه‌ی اجرای حکم قبادلو بوده باشد و البتّه آن‌چنان که گفتم تظاهری است به وجود عدالت وقتی بی‌شمار افراد معترض از این سلاح‌ها با شلیک هدفمند و از نزدیک آسیب دیده‌اند. اینکه از اساس به‌کارگیری چنین سلاحی در درگیری‌های شهری در جهان امروز پذیرفته نیست و متّهم اصلی این عمل خود نظام است نه فلان فرد که حالا بحث شلیک از دور یا نزدیک پیش بیاید هم به کنار.

 

اعدام قبادلو، اعدام اعتراض نیست بلکه شعله‌ورکردن آتش زیر خاکستر اعتراض است وقتی اوضاع لااقل کمی آرام‌تر به نظر می‌رسد. عجب اینکه در آستانه‌ی انتخابات چنین می‌کنند و انتظار مشارکت هم دارند. شاید هم برعکس، همانطور که ایازی اخیراً گفت با زبان بی‌زبانی می‌گویند اصلاً نیازی به مشارکت کسی جز مدافعان بی‌قیدوشرط نظام نیست؛ آمار هم که خیلی وقت است بازیچه‌ی دست ماست. اعدامی که به کاهش درصد معتقدان به نظام و از بین رفتن پایگاه اجتماعی آن بینجامد اعدام اقتدار است.

خبربازی

                                                                                                               چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲

   

  

گلریز قهرمان نماینده‌ی ایرانی‌تبار مجلس نیوزلند پس از متّهم‌شدن به دزدی استعفا داد. خبرگزاری‌های گوناگون داخلی و خارجی این خبر را به شکلهای متفاوت بازتاب دادند. مثلاً:

 

تسنیم: پس از یادآوری حمایت او از اعتراضات ایران: ماجرای جالب گلریز قهرمان؛ اول دزد هستید بعد اپوزیسیون یا بالعکس؟


فارس: «قهرمان» زن زندگی آزادی، دزد از آب درآمد.

 

رادیوفردا: گلریز قهرمان از نمایندگی پارلمان کناره‌گیری کرد. او پیشتر گفته بود که درگیری اسرائیل و حماس در غزه را «پاکسازی قومی» می‌داند و از رهبران جهان خواسته بود که در برابر اقدامات نظامی اسرائیل که او آن را «جنایت علیه بشریت» توصیف کرده است، بایستند.

  

بی‌بی‌سی هم خیلی خفیف‌تر یا «حرفه‌ای‌»تر از میان فعالیت‌های پیشین قهرمان حمایت او از فلسطین را پررنگ‌ کرده است.

  

دو سایت داخلی از میان تمام کارهای او حمایتش از معترضان را برجسته کردند و جوری تیتر زدند که گویی باید قاتی دزدجماعت باشی تا از مخالفان حکومت دفاع کنی. دو سایت آخر در انتخاب عنوان و پرداخت محتوا تا این حد بی‌پروا نیستند ولی فراموش کردند که او همراه خیزش ژینا بود و سفیر ایران در نیوزلند را به چالش کشید. آنها (به ویژه رادیوفردا) جوری این دو خبر را کنار هم آوردند که گویی این دو به هم ربط دارند.

 

لغزش اخلاقی خانم قهرمان ربطی به موضع‌گیری سیاسی او ندارد و هر چهار سایت بالا و دیگر کسانی که احتمالاً چنین کرده‌اند فقط دارند خبرپردازی یا حتّی خبربازی می‌کنند. داشتن موضع سیاسی برای خبرگزاری‌ها و خبرنگارها نه تنها مجاز بلکه واجب است ولی زورچپان‌کردن دیدگاه خود با این بازی‌های نازل غلط است. دیدن چنین اشتباههایی از دو سایت داخلی که رسوا و بی‌آبرویند عجیب نیست امّا سایتهای مثلاً حرفه‌ای‌تر طرفدار جهان آزاد باید بیشتر مراقب باشند. همه‌ی خوانندگان آنها از قبیل پرسه‌زنان شبکه‌های اجتماعی نیستند.

 

از سال ۸۸ تا کنون همچنان در حسرت یک رسانه‌ی «ملّی» هستیم.

Real Time Web Analytics